سلام

توجه: این متن فقط یک درد دل است و اگر وقت ما را ندارید لطفا به کل آن را نخوانید!

این متن هیچ مخاطب خاصی ندارد! گفتم شاید مخاطب خاص کسی باشید!! بِهِتان برنخورد!


مدتی است رفته بودیم توی خودمان!

چرا میگویم خودمان؟

دلیلش خیلی ساده است.

اول اینکه طبیعی است ما فقط میتوانیم توی خودمان برویم و از بچگی یاد گرفته ایم خیلی زشت است توی دیگران برویم!

دوم هم اینکه قبلا فکر میکردیم وقتی کسی را دوست داری و خیلی به او فکر میکنی ، حتی گاهی از همه برای او میگذری و فاصله میانتان را نابود میکنی ؛ دیگر با او یکی خواهی شد!

ولی الان که از توی خودمان بیرون آمده ایم ، این بالاها نشسته ایم و به گله ای که کمی آن پایین دارد میچرد نگاه میکنیم میبینیم چه فکر غلطی کرده بوده ایم!!

آخر از وقتی که با او یکی شده بودیم دیگر خودمان نبودیم! حتی خیلی که در بحر مکاشفات فرو رفتیم دیدیم علاوه بر اینکه خودمان نبودیم حتی توی خودمان هم نبودیم!! اصلا خودمان را گم کرده بودیم؛ نمی دانیم توی چه کسی یا توی چه چیزی بودیم!!!!

این بود که تصمیم گرفتیم از این به بعد دنیای خودمان را سفت بچسبیم و نگذاریم یک نفر بشود همه ی دنیای ما.

البته داستان به همین جاها هم ختم نمیشود. جانم برایتان بگوید الان که میخواستیم این قضیه را برای شما تعریف کنیم ؛ دیدیم که بلانسبت شما حضرات، گذشته هم از این غلط ها زیاد کرده بوده ایم و وقتی که از یک بنده خدایی -که شده بود همه ی همه ی دنیای ما- ناامید شده بودیم شعر زیر را گفته ایم: (سال90-زابل)


ببین که مدتی بودی خُدایم

شدی تو علّت مکر و ریایم

از آن روزی که من گشتم مریدت

شدی تو علّت خبط و خطایم



راستی !! از شما هم درخواست داریم هیچ وقت توی خودتان نروید. خیلی بد است.. توی خودتان که میروید در عین حالی که ممکن است خیلی به یک نفر برسید و آن یک نفر را خدای نکرده برای خودتان خدا کنید؛  خیلی ها را هم فدا میکنید؛ دوستانتان را از دست میدهید. از ما بپرسید و اگر خیرتان را میخواهید  همه را فدای یکی نکنید. خودتان باشید؛ خودِ خودِ خودتان.


حالا همه را دوست دارم و آن دوست را بیشتر از قبل. با این تفاوت که توی خودم نمیروم.


سالم و شاد باشید  و مهربان

30 آبان 92 - قاین - طبّ رازی