ندانم رسم یاری بی وفا یاری که من دارم دلم کوشد دلازاری که من دارم وگر دل را به خدای رهانم از گرفتاری دلازاری دگر جوید دل زاری که من دارم به خک من نیفتد سایه سرو بلند او ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم گهی خاری کشم از پا گهی دستی زنم بر سر بکوی دلفریبان این بود کاری کهمن دارم دل رنجور من از سینه هر دم می رود سویی ز بستر می گریزد طفل بیماری که من دارم ز پند همنشین درد جگر سوزم فزونتر شد هلکم می کند آخر پرستاری که من دارم رهی آنمه بسوی من بچشم دیگران بیند نداند قیمت یوسف خریداری که من دارم
غرق تمنای توام
در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم آنرو ستانم جام را آن مایه آرام را تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم روشنگری افلکیم چون آفتاب از پکیم خکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم
سلام جالبی دارید از طریق لینکدونی وب مازنی ریکا ا وب شما اشنا شدم اگر با تبادل لینک موافق بودی من را لینک کن وخبر بهد تا شما را لینک کنم منو به اسم تصاویر با کیفیت اچ دی لینک کن وخبر بده منتظرم
درود فراوان به شما بزرگوار از بذل توجه شما بسیار سپاسگزارم من هم با افتخار لینک کردم تارنمای وزین شما را امید است از نقطه نظرات شما هم بهره ببرم ارادتمند رئیسی گرگانی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
چو عاشق میشدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خونفشان دارد !
(حضرت حافظ)