بیدار بشو! به فکر کرده ی خود باش و..
دلم با هرکی جور شد در به در شد!
به هرکی دل رو داد خونین جگر شد
روم بر راه اون یاری که جز او
دلم هر جا که رفت آخر هدر شد
تصویر: مزارع اسطخودوس فرانسه
1390 - زابل
سلام
توجه: این متن فقط یک درد دل است و اگر وقت ما را ندارید لطفا به کل آن را نخوانید!
این متن هیچ مخاطب خاصی ندارد! گفتم شاید مخاطب خاص کسی باشید!! بِهِتان برنخورد!
مدتی است رفته بودیم توی خودمان!
چرا میگویم خودمان؟
دلیلش خیلی ساده است.
اول اینکه طبیعی است ما فقط میتوانیم توی خودمان برویم و از بچگی یاد گرفته ایم خیلی زشت است توی دیگران برویم!
دوم هم اینکه
دست نوشته :
بعضی ها هم هستند که خودشون رو معیار حق و باطل قلمداد کردند و تا ببینند یک نفر فلان آهنگ رپ یا راک رو گوش میده دیگه خدا نداره....
یا تا یه چیزی در مورد کسی میشنوند دیگه از اون یک آدم بد میسازند توی ذهنشون..
به این آدما باید گفت :
« من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش »
----
سلامتی هرچی مرده که اگه گناه کسی رو به چشم خودش ببینه، جرات نمیکنه اون رو به چشم گنهکار ببینه.. چون میدونه خدای این دنیا بخشنده ترین انتقام گیرندگانه در حالی که قدرتمندترین قادران هم هست..
*** بیاین « با آبروی هیچ کدوم از بنده های خدا » بازی نکنیم. که اگر نیازی به آبروریزی باشه یگانه روزی دهنده جهان خیلی خوب میتونه این کار رو انجام بده.
سلام
چرتهای مغز من رو از این به بعد به صورت معمولی و در قالب مطلب میگذارم و فقط چرت های منتخب رو در بخش مربوطه قرار میدم تا اینجوری بازخورد چرتهای مغزی بهتر بشوند..
شروع میکنیم با یکی دیگه هست!
هر وقت گفت «هیچ کس نیست جات رو بگیره» مطمئن باش یکی دیگه هست ..
هر وقت تمام امیدت شد یه نفر، مطمئن باش ازش ناامید میشی .. خیلی زود.
(ببین کی گفتم!)
شاد باشید
حال ماضی ام تمامش پُر زِ تو
در مضارع شوق من آواز تو
حال من خوبه ولیکن یار من!
آرزویم هست فقط پرواز تو
سال 1389، زابل - در جواب احوال پرسی یک دوست
ای مرگ عجیب است که ذلیلی تو، بیا
با منتظرت عجب بخیلی تو، بیا
چون سایه اگرچه در پی من هستی
یک بار! بدون هر دلیلی!، تو بیا
اظهار به داشتن صداقت بکنیم
با هر کس و ناکسی قداست بکنیم
امروز بگوییم و به زیرش بزنیم
چون یاد گرفته ایم «سیاست» بکنیم..
شنبه - 1392/02/14 - قاین
***
از اساتیدی که راهنمایی میکنند ممنونم :)
رونق لاله ازین باغ بیفتد روزی
از رخ ماه هم این داغ بیفتد روزی!
« اگر چه دوست به چیزی نمیخرد ما را »
گذر پوست به دباغ بیفتد روزی !